شنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۵
دست نوشته های قدیمی ام...
مثل دود سیگار...
هم دلم را سوزاندند..
هم چشمانم را...
- عشق نابالغ نوجوانی که شوخی شوخی تبدیل میشود به تنفر نیمه بالغ جوانی...
و جوانی ای که همین جوری الکی گم میشود..
پشت کاغذ ها و رخت خواب های غریبه...
دیروز را اگر فاکتور بگیریم...
فردا پشیمان امروزم...
که به پای خواستنی گذاشته امش ..
که فردایی ندارد..
تنها لذت لحظه و باقی عذاب وجدان و گناه و گناه و گناه...
و واقعیتی که پوچم می کند...اگر منطقی فکر کنم!
- صدایی درونم میگوید..
روزی..
به ۱۸ سالگیم حسرت میخورم...
که چه ارزان باختمش...
|