?.... WhErE $hE bElOnGs

دوشنبه ۲۷ آذز ۱۳۸۵

ابری ست آسمان....

باران نم نمش گرفتست...

دل... تنگ است..

و من.. پوچ تر از همیشه..

چشم هایم..

پف کرده از گریه و بی خوابی دیشب...

روحم.. در هم فشرده..

و خودم... حیران و سرگردان

که تعلقش به کجاست...

این دل زبان نفهم...

و این تن خسته..

*دورها آوایی ست که مرا میخواند*

رفتن باید.........